سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند سبحان، سه چیز را دوست می دارد :به جا آوردن حقوقش، فروتنی برای خلقش، و نیکوکاری به بندگانش . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :9
بازدید دیروز :66
کل بازدید :46929
تعداد کل یاداشته ها : 98
103/9/6
12:57 ص

داستان کودکانه

 

یکی بود یکی نبود،غیر از خدا هیچ کس نبود .<\/h3>

سال ها پیش در جنگلی بزرگ و سرسبز،<\/h3>

روی بالاترین شاخه ی بزرگ ترین و بلندترین درخت،<\/h3>

گنجشکی زندگی می کرد.<\/h3>

***

گنجشک قصه ما؛ روزی تصمیم گرفت<\/h3>

که برای دیدن دوستش به خانه ی او برود.<\/h3>

صبح زود به راه افتاد. از جاهای زیادی عبور کرد.<\/h3>

اما گنجشک کوچک قصه ی ما یک مشکل داشت؛ و آن هم این بود که ” فراموش کار ” بود.<\/h3>

او در راه متوجه شد که خانه دوستش را فراموش کرده کرده است.<\/h3>

***

او از بالای رودی عبور کرد که آن جا یک قو در حال آب تنی بود . او از قو آدرس خانه دوستش را پرسید<\/h3>

اما قو نمی دانست.<\/h3>

***

او رفت و رفت تا به یک روستا رسید .<\/h3>

خیلی خسته شده بود . روی پشت بام خانه ای نشست تا استراحت کند.<\/h3>

تصمیم گرفت به خانه ی خودش برگردد.<\/h3>

ولی او آنقدر فاصله اش از خانه زیاد شده بود که راه خانه ی خودش را هم فراموش کرده بود.<\/h3>

احساس کرد یک نفربه طرف او می آید. ترسید و به آسمان پرید .<\/h3>

از بالا دید دختر بچه ای با یک مست(مشت) دانه به طرف او می آید .<\/h3>

دخترک به او گفت: « چی شده گنجشک کوچولو؟ »<\/h3>

از من نترس. من می خواهم با تو دوست بشوم برایت غذا آورده ام.<\/h3>

گنجشک گفت : « یعنی تو نمی خواهی مرا در قفس زندانی کنی ؟ »<\/h3>

***

دخترک گفت : « معلوم است که نمی خواهم! »<\/h3>

گنجشک گفت : « من راه خانه ام را گم کرده ام.<\/h3>

دخترک گفت : « من به تو کمک می کنم تا راه خانه ات را پیدا کنی،<\/h3>

سپس از گنجشک پرسید : « آیا یادت می آید که خانه ات کجا بود؟ »<\/h3>

***

گنجشک جواب داد :  در جنگل بزرگ روی درختی بسیار بزرگ .<\/h3>

دخترک گفت : « با من به جنگل بیا من به تو کمک می کنم تا آن درخت را پیدا کنی .<\/h3>

دخترک و گنجشک کوچولو باهم وارد جنگل بزرگ شدند.<\/h3>

***

و بعد از ساعت ها تلاش و جست و جو دخترک توانست خانه ی گنجشک کوچولو را پیدا کند.<\/h3>

گنجشک کوچولو پرواز کرد و روی بالاترین شاخه رفت و نشست و<\/h3>

به دختر کوچولو قول داد که از این به بعد، حواسش را بیشتر جمع کند تا دیگرگم نشود.<\/h3>