سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای آن که با رازگویی طولانی اش، همدم عارفان گشت و لباس دوستی اش را بر تن ترسیدگان پوشاند ! [امام سجّاد علیه السلام ـ در نیایشش ـ]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :13
بازدید دیروز :5
کل بازدید :45919
تعداد کل یاداشته ها : 98
103/2/16
10:0 ص

 

گنجشکه با جیک و جیک


نوک می زنه به شیشه


می خواد بیاد تو خونه


پنجره وا نمی شه


یواش می گم گنجشکه


غذا می خوای یا پتو؟

 

من درو وا می ذارم


از لای در، بیا تو.


شاعر : مریم هاشم پور

 


  
  


ما کودکانیم
شیرین زبانیم


مثل قناری
آواز می خوانیم


در کودکستان
شادیم و خندان


چون گل که دارد
جا در گلستان


خوبیم و باهوش
حرف می کنیم گوش


نمی کنیم هیچ
چیزی فراموش


گفتار ما خوب
رفتار ما خوب


باشد همیشه
هر کار ما خوب
 

 

 


  
  


تکیه گاه ما خداست/ خداوند مهربون


خدایی که آفرید/ صبح روشن برامون


از شر هر چیزی که/ وجود داره تو دنیا


همه پناه می بریم/ به اون خدای یکتا


از حسودی از غرور/ از کینه و ظلم و زور


از شر جادوگرا/ ازقلب زشت و سیاه


خانم فاطمه زمانی


  
  

 

داستانهای کودکانه,قصه کودکانه,سرگرمی

اون روز مادربزرگم خونه ی ما بود. اومده بود تا چند روزی پیش ما بمونه. اون خیلی مهربونه و ما همه خیلی دوستش داریم و بهش احترام می گذاریم. اون روز با اومدن مادربزرگ متوجه ی یکی از اخلاقای بدم شده بودم. شاید بپرسید کدوم اخلاق پس بذارید براتون تعریف کنم.
از مدرسه اومدم. گفتم: وای هوا خیلی گرمه آدم رو کلافه می کنه. بعد رفتم سر یخچال. یک نوشیدنی خنک می خواستم اما چیزی پیدا نکردم. حسابی کلافه شدم و گفتم: وای من چقدر بدشانسم دارم از گرما می میرم.
بعد که کمی خنک شدم گفتم: امروز کلی تکلیف دارم اصلاً حوصله شو ندارم.


تازه باید کلاس تقویتی ریاضی هم برم. حوصله ی اونو که اصلاً ندارم.
مامان چرا غذایی که درست کردی اینقدر بی نمکه؟ چرا ماست و خیار درست نکردی؟
مامان! مامان! من هفته ی بعد باید برم جشن تولد اصلاً این لباسام رو دوست ندارم.


بابا! چرا خونه ی ما انقدر قدیمیه؟ من اونو دوست ندارم. می شه عوضش کنی.
خلاصه شب شد و می خواستم بخوابم. مادربزرگم به اتاقم اومد و گفت: نوه ی عزیزم، می شه یک کم با هم صحبت کنیم.
گفتم آره مادرجون! چی شده؟ گفت: من امروز خیلی به کارات دقت کردم.

دیدم تو برای هر چیز کوچکی نق می زنی و بهانه می گیری در صورتی که می تونستی به چیزای بهتر فکر کنی و یا خیلی از چیزایی که به نظرت خوب نمی اومدند تغییر بدی. ولی تو فقط به نقاط منفی همه چیز نگاه کردی و فقط نق زدی. به نظرم بهتره به جای فقط حرف زدن و بد گفتن، به راه حل ها فکر بکنی و کمی راضی تر باشی.


اون شب کمی کمتر خوابیدم و به حرف های مادربزرگم بیشتر فکر کردم و دیدم راست می گه. پس با خودم یک تصمیم مهم گرفتم.


صبح که برای صبحانه بیدار شدم مادرم سفره ی صبحانه رو چیده بود. من کره دوست نداشتم ولی نون سنگک رو که دیدم گفتم حالا امروز با این نون سنگک خوشمزه کره رو هم امتحان می کنم.
همه به هم نگاه کردند و خندیدند. منم با اونا خندیدم.


منبع:tebyan.net


  
  

 

قصه کودکانه,قصه برای کودکان,شعر های کودکانه



مورم و دانه می برم

دانه به لانه می برم

شش پا و دو شاخک دارم


صحرا می رم دون می آرم

اینجا می رم اونجا می رم


پایین میام بالا میرم

تنهایی سخته کار من

سنگینه خیلی بار من


جمع می شویم با مورچه ها

صف می کشیم تو باغچه ها

دنبال هم مثل قطار


با هم می ریم دنبال کار

کار می کنیم کار می کنیم


گندمو انبار می کنیم

تا وقتی که از آسمان

 

پایین میاد برف و باران

تو لونه بی دون نباشیم

زار و پریشون نباشیم

منبع: khaleleila.com
 

 


  
  
   1   2   3   4   5   >>   >