شعر کودکانه ” خواب مادرم ” مناسب کودکانه سه ساله و بزرگتر در سنین مهد کودک را در ادامه بخوانید:
مامانم می گفت:
خواب می دیدم بچه شدم
مثل گل باغچه شدم
***
پیرهن چین چین پوشیدم
دنبال توپم دویدم
***
اما وقتی بیدار شدم
دیدم که بچه نیستم
یک گل باغچه نیستم
***
خودم یه بچه دارم
گل توی باغچه دارم
***
بچه ی من گل منه
قمری و بلبل منه
منبع:koodakcity.com
یک روز کلاغ کوچولو روی شاخهی درختی نشسته بود که یکدفعه دید کلاغ خالخالی ناراحت روی شاخهی یک درخت دیگر نشسته است. کلاغ کوچولو پر زد و رفت پهلویش و پرسید: «چی شده خالخالی جون؟ چرا اینقدر ناراحتی؟» خالخالی با ناراحتی سرش را تکان داد و گفت:« آخه دوست خوبم، من یادم رفته به مامانم بگم منو ببره سلمونی کلاغها و پرهامو مرتب و کوتاه کنه. مامانم چندبار گفت: خالخالی، بیا پنجههاتو تمیز کنم، اما منکه داشتم پروانهها را تماشا میکردم، گفتم بعداً و بعد هم یادم رفت!»
کلاغ کوچولو گفت:« لابد برای همینه که دُمتم تمیز نکردی؟» خالخالی با تعجب پرسید؟«دُممو تو از کجا دیدی؟!» کلاغ کوچولو خندید و جواب داد: « آخه از اون روز که افتادی تو گِلا، هنوز دُمت گِلیه!» خالخالی که خیلی ناراحت بود شروع کرد با نوکش تنش را خاراندن و گفت: «یادم رفت!» کلاغ کوچولو گفت: «لابد حمومم نکردی!» خالخالی گفت: «اونم یادم رفت!»
« تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز میمونم!»
درهمین موقع خانم کلاغه که مربی مهدکودک کلاغها بود پر زد و آمد کنار آنها نشست. نگاهی به خالخالی کرد و پرسید:« خب جوجههای من چرا اینجا نشستین، مگه نمیخواین بشینین روی درخت مهدکودک تا درسمون رو شروع کنیم؟» کلاغ کوچولو گفت: « آخه...آخه...» بعد سرش را پایین انداخت. خانم کلاغه که متوجه موضوع شده بود، گفت: «میخواستم در مورد بهداشت براتون صحبت کنم... تو خالخالی میدونی ما کلاغها چهجوری باید تمیز باشیم؟»
خالخالی جواب داد:«بله خانم کلاغه، باید حموم کنیم، ناخن پنجههامونو بگیریم، همیشه بعد از خوردن غذا منقارمون رو تمیز کنیم، عین آدما که مسواک میزنن، پرهامونو مرتب و کوتاه کنیم.»
کلاغ کوچولو دنبالهی حرف خال خالی رو گرفت و گفت:«مثله آدما که موهاشونو کوتاه میکنن و شونه میزنن.»
خانم کلاغه گفت:«آفرین آفرین... خوشحالم که همه چی رو بلدی... پس من میرم به کلاغای دیگه یاد بدم.»
همینکه خانم کلاغه خواست پرواز کند و برود، کلاغ کوچولو گفت:«صبر کنین خانم کلاغه. منم میام،»...خالخالی هم گفت:«منم میام... اما ...» خانم کلاغه پرسید:« اما چی؟» خالخالی خندید و جواب داد: «بعد از اینکه همهی اون چیزایی که گفتم، خودم انجام دادم!...»
خانم کلاغه خندید و با بالش سرخال خالی رو نوازش کرد و گفت:«پس زود باش که همهی جوجه کلاغها منتظرن!»
خالخالی به سرعت پری زد و رفت تا خودشو تمیز بکنه، صدای قارقارش به گوش میرسید که میگفت: « تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز میمونم!»
منبع: آموزش مفاهیم دینی به خردسالان
کتاب راهنمای آموزش قصه
دوچرخه
خدای من! میبینی؟
دوچرخهام خرابه
تکیه داده به دیوار
انگاری خوابِ خوابه
چرخ دوچرخه پنچره
خراب شده، راه نمیره
دوچرخهام حال نداره
پرنده بود و میپرید
اما حالا، حال نداره
خدای من! کمک کن
حسابی بادش کنم
سوار بشم، دور بزنم
بخنده، شادش کنم.
شاعر: مصطفی رحماندوست